ما همان بار گرانیم که بر دوش خودیم !
اخلاق اسلامی
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : حمید حسینی پور خلق عظیم پیامبر خلق، به معنای عادت (ملکه) نفسانی است که افعال، بنابر اقتضای آن به آسانی از آدمی سر می زند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نمونه کامل ملکه های نفسانی خیر و صاحب تمام فضیلت های انسانی بود و عظمت و تأیید این معنی وقتی آشکار می شود که بدانیم خداوند حکیم، پیامبرش را به داشتن خلق عظیم سفارش و مدح فرموده است: «وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ؛ و تو دارای اخلاق بزرگ و برجسته ای هستی». (قلم: 4) این اخلاق نیکو نه تنها بر نزدیکان وی و نیز مسلمانان تأثیر داشته است، بلکه حتی دشمنان ایشان هم مجذوب خلق و خوی او شده و بدان اعتراف کرده اند. همچنین، در مواردی حُسن خلق آن حضرت، سبب ایمان آوردن عده ای به اسلام شده است. از پیامبر گرامی اسلام در مورد اخلاق نیکو روایت است: ما مِن شَی ءٍ اَثْقَلُ فِی المیزانِ مِنْ خُلْقٍ حَسَنٍ. هیچ چیز در ترازوی عدل الهی، سنگین تر از اخلاق نیکو نیست. چنان که مولانا نیز سروده است:
همچنین پیامبر می فرماید: «مؤمن، با اخلاق نیکو به مقام شب زنده دارانِ روزه دار نایل می شود». ایشان باز فرموده است: «من برای کامل کردن کرامت های اخلاقی برانگیخته شدم». بدین ترتیب، همه کرامت های اخلاقی در آن حضرت جمع بود و توصیف و برشماری همه صفت های اخلاقی ایشان در این مختصر نمی گنجد. با این حال، برای آشنایی با برخی از ویژگی های ایشان باید گفت: او مردم را به بندگی خدا فرا می خواند و خود بیش از همه عبادت می کرد. او را آزار می دادند، ولی او اندرز می داد. ناسزایش می گفتند، بر بدنش سنگ می زدند و خاکستر داغ بر سرش می ریختند و او برای هدایت آنها دعا می کرد. او کانون محبت و عواطف و سرچشمه رحمت و فروتنی بود و می فرمود:چند چیز است که تا واپسین روز حیات از آنها دست برنمی دارم تا بعد از من نیز سنت شود: 1. غذا خوردن روی زمین همراه بردگان؛ 2. دوشیدن بز به دست خودم؛ 3. پوشیدن لباس پشمین؛ 4. سلام کردن به کودکان و... . صبر در راه حق، گستردگی بذل و بخشش، تدبیر امور، رفق و مدارا، تحمل سختی ها در مسیر دعوت، گذشت، جهاد در راه خدا و ترک حرص و حسد، همگی از خصلت های برجسته آن حضرت بود که مسلمانان باید همواره از ایشان سرمشق بگیرند. قرآن مجید در این زمینه می فرماید: «ولکم فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ و برای شما پیامبر، الگوی نیکویی است». (احزاب: 21) پیام متن: 1. اخلاق نیکوی پیامبر سرمشق زندگی همه مسلمانان؛ 2. بهشت برای خوش خُلقان و جهنم برای بداخلاقان. سخن مؤدبانه وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبینًا. (اسراء: 53) به بندگانم بگو سخنی بگویند که بهترین باشد؛ چرا که شیطان میان آنها فتنه و فساد می کند.همانا شیطان دشمن آشکار انسان است. خداوند در این آیه قرآنی بندگان خود را مأمور می کند که هنگام بحث و سخن گفتن با مشرکان، کافران و مخالفان، ادب را رعایت کنند و به بهترین صورت سخن بگویند. کلام شان هم باید آمیخته با ادب و احترام و بزرگواری باشد و هم متین و عقلانی. مبادا سخنان بی پایه و ناروای مخالفان را مانند آنان جواب گویند؛ زیرا شیطان در کمین نشسته است تا هر چه بیشتر بین آنان فتنه و فساد کند و قلب هایشان را از هم دور نگاه دارد و میان آنان کدروت و دشمنی ایجاد کند؛ که کلام زشت و اهانت آمیز، بهترین وسیله و دستاویز برای مکر شیطان است. در دو آیه دیگر نیز چنین می خوانیم: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا؛ با مردم به نیکی سخن بگویید». (بقره: 83) «وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیدًا؛ سخن استوار بگویید». (احزاب: 70) امام علی علیه السلام در جنگ صفین شنید که عده ای از یارانش به مخالفان، بد می گویند و به آنان فحش می دهند، حضرت فرمود: اِنّی اَکْرَهُ لَکُمْ اَنْ تَکُونُوا سَبّابینَ وَ بَلْ لَوْ وَصَفْتُمْ اَعْمالَهُمْ وَذَکَرْتُمْ حالَهُمْ کانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فی العُذْرِ. من برای شما نمی پسندم که دشنام گو باشید، بلکه اگر کارهای بد آنان را وصف کنید و مواضع شان را یادآور شوید، هم سخن تان استوارتر است و هم عذرتان پذیرفته تر. امام حسن عسکری علیه السلام نیز در همین باره می فرماید: با مردم چه مؤمن و چه مخالف، به نیکی سخن بگویید. در رفتار با مؤمنان، برای آنان چهره بگشایید و خوشرویی کنید و در برخورد با مخالفان، با آنان در کلام مدارا کنید تا جذب شان کنید و اگر از جذب آنان مأیوس شدید، با این مدارا شر آنان را از خود و دیگر برادران دینی خود دفع کرده اید. پیام متن: سخن نیکو و رعایت ادب در گفتار، توصیه قرآن مجید به مؤمنان. شیوه تبلیغ «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی؛ با او به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد و بترسد». (طه: 44) این آیه به ما می آموزد که برای نفوذ در دل دیگران، از چه راهی باید وارد شد و چگونه با افراد لجوج و لجام گسیخته ای چون فرعون، رفتاری هدف مند و ارشادی داشت. اساسا هر مکتبی باید جذبه منطقی داشته باشد و کسی که داعیه رهبری آن را برعهده دارد، باید با سعه صدر، منطق محکم و دلیل متین و روشن حکم کند. از این رو، نخستین دستور قرآن برای نفوذ در دل مردم (هر چند افراد گمراه و آلوده)، برخورد ملایم و همراه با مهر و عواطف انسانی است و نیز توسل به خشونت، در مرحله ای که برخوردهای دوستانه و منطقی مؤثر نباشد. توجه به شیوه برخورد حضرت موسی علیه السلام با فرعون، بسیار آموزنده است. حضرت موسی علیه السلام با بیانی حاکی از لطف و نرمش به فرعون گفت: فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکّی * وَ أَهْدِیَکَ إِلی رَبِّکَ فَتَخْشی. (نازعات: 18 و 19) آیا برای تو رغبتی هست که پاکیزه شوی و من تو را به پروردگارت راه بنمایم و تو پروا کنی. این جمله ها که آهنگ محبت و نوازش از کلمه کلمه آن به گوش می رسد، مانند سخنان نرم و مهربانانه مادری است که بر بالین کودک بیمارش نشسته است. او را از خواب بیدار می کند و می گوید: فرزندم آیا از بسترت برمی خیزی تا غذای دلپذیر و داروی شفابخشی که برایت تهیه کرده ام، نوش جان کنی تا شفایابی؟ در حقیقت ویژگی های کلام نرم و آرام را می توان از این بیان حضرت موسی علیه السلام دریافت.ازجمله: جنبه سئوالی داشتن آن، بیدار کننده بدون دل و فطرت آدمی و اعتراف گیری از رقیب که به همه این نکته ها در روان شناسی تأکید می شود و امامان معصوم علیهم السلام نیز در مناظرات خویش آن را به کار می گرفته اند. پیام متن: سخن نرم و ملایم، برای هدایت و ارشاد تأثیر بیشتری دارد. آزمایش الهی کلمه «فَتْن» در اصل به معنای گداختن طلا در آتش است تا ناخالصی آن معلوم شود. و معنای اصطلاحی «فتنه»، امتحان و اختبار است؛ یعنی شخص آزموده می شود تا جوهره و ذات او آشکار و راستی یا کژی وی اثبات شود. آزمایش، سنت جاویدان الهی است. خداوند از هر کس به گونه ای امتحان می گیرد تا حقیقتش بر خود او نیز آشکار شود. خداوند در این آیه شریفه، این گونه به این امر اشاره می فرماید: أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ. (عنکبوت: 2 و 3) آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟! با اینکه ما کسانی را که پیش از آنان بودند، آزمودیم. باید خداوند راستگویان را معلوم کند و دروغگویان را مشخص سازد. به راستی چرا خداوند آدمی را می آزماید؟ آیا از نهان او آگاه نیست؟ خداوند، عالم به نهان و آشکار جهان خلقت است و هیچ چیز از او پنهان نیست و آزمودن او تنها برای آگاهی یافتن خود بشر از خویشتن است. فلسفه فتنه و آزمون را می توان در موارد زیر جست وجو کرد: 1. متمایز شدن خوبان از بدان: در امتحان، مؤمنان واقعی از مدعیان دروغین ایمان باز شناخته می شوند. صدق و کذب ادعاها آشکار و حجت بر همگان تمام می شود. 2. خالص شدن مؤمنان: مؤمنان در کوره فتنه و امتحان خالص می شوند و کدورت هایی که بر اثر گناه در آنها حاصل شده است، از بین می رود. (آل عمران: 141) 3. از بین رفتن زیبایی ظاهری اعمال کافران و منافقان: کارهای شایسته و نیکویی که از کافر و منافق سر می زند، به دلیل ایمان و اعتقاد آنها نیست و فقط زیبایی بخش ظاهر است. در کوره فتنه، این ظواهر دروغین و زیبا به تدریج از بین می رود و باطنِ بد سرشت منافق و کافر آشکار می شود. 4. هشدار دادن به دوری از گناهان و لغزش ها: بعضی از فتنه ها، بلا و ابتلایند تا انسان را از نفاق، گناه و لغزشی که از او سر زده است، آگاه و متنبه کنند، از ارتکاب به آنها باردارند و او را به صراط مستقیم الهی بازگردانند. به عبارت دیگر، فتنه ها غفلت زدا و هشدار دهنده اند؛ چنان که قرآن مجید در آیه دیگری می فرماید: «آیا نمی بینند که هر سال یکی دوبار آزمایش می شوند؟ پس چرا توبه نمی کنند و متذکر نمی شوند». (توبه: 126) پس جهان آفرینش، میدان آزمایش همه انسان هاست و هیچ کس از این قانون عمومی مستثنی نیست. پیامبران، اولیا، مؤمنان، منافقان و کافران همه امتحان می شوند تا هیچ انسانی در قیامت مدعی چیزی نباشد و سرانجام، حجت بر همه تمام شود. از این رو هر زمان، زمان امتحان و هر مکان، مکان امتحان است. پیام متن: امتحان، برای آشکار شدن ذات و جوهره آدمی، تمیز بین خوبان و بدان، رسیدن به درجه خلوص، روشن شدن ماهیت کافران و منافقان و هشدار بر همگان از عمل به گناهان است. «ونفس وما سویها فالهمها فجورها وتقویها قدافلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:7 - 10) همان گونه که گذشت، از این آیات استفاده می شود که فلاح انسان در گرو تزکیه نفس است و «فلاح » همان سعادت و کمال نفس انسانی است; از این نظر که موجب رستگاری و رها شدن انسان از گرفتاریهاست. از آن نظر که موجب دستیابی به خواسته هاست «فوز» و از نظر اینکه مطلوب ذاتی است «سعادت » نامیده می شود. ارتباط بین اعمال نیک و سعادت نفس تا آنجا که از آیات و روایات به دست می آید، رابطه بین تزکیه و فلاح یا بین ارزشهای اخلاقی، سعادت حقیقی و کمال نهایی انسان تنها یک رابطه قراردادی محض نیست، بلکه خدای متعال روابط علی و معلولی را به طور تکوینی، جعل کرده و این امر غیراز قرارداد اعتباری محض است. خداوند معلولها را به دنبال علت به وجود می آورد و علتها وسایطی برای تحقق آنها هستند. این رابطه را خود او ایجاد کرده است. ولی معنای این سخن وجود سنخیت بین علت و معلول و بین وسیله و ذی الوسیله است، نه اینکه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعی باشد. آنچه مسلم است و ما از کتاب و سنت به دست می آوریم این است که چنین رابطه ای وجود دارد; مثلا، کارهای خداپسندانه یا به اصطلاح، ارزشهای اخلاقی در بینش اسلامی، موجب سعادت و کمال انسان می شود. اما تحلیل و تبیین این رابطه مساله ای دیگر است. ما حقیقت این رابطه را به درستی نمی توانیم درک کنیم; زیرا روابط خاص بین اشیا را از طریق تجربه به دست می آوریم; مثلا، اگر بخواهیم بدانیم که علت فلان چیز چیست یا بین چه چیزهایی رابطه علی و معلولی وجود دارد باید آنهارا تجربه کنیم. به طور ذهنی، پیش از تجربه، نمی توان روابط علی و معلولی بین پدیده ها را به دست آورد، مگر در چارچوبهای کلی; مثلا، در این حد که علت موجده باید کاملتر از معلول باشد. عقل ممکن است این اندازه بفهمد; اما اینکه چه علتی موجب پیدایش چه معلول خاصی می شود برای فهم آن، به تجربه نیاز است. و چون ما از عالم آخرت تجربه ای نداریم، حتی تجربه آگاهانه ای نسبت به امور معنوی و روحانی خودمان هم نداریم - و تجربه باید آگاهانه باشد - نمی توان این موضوع را درک کرد که عملی که انجام می دهیم، حتی در این دنیا، چه تاثیری بر روح ما دارد. این تاثیر بواقع، وجود دارد و کسانی که چشم بصیرت داشته باشند رابطه بین عملی را که انجام می دهند و تاثیری را که بر روحشان می گذارد، می بینند; اگر کار خوبی کرده باشند نورانیتی در دلشان ایجاد می شود و در روحشان، صفایی به وجود می آورد، ولی امثال ما، که از چنین نورانیتی محروم هستیم، این آثار را مشاهده نمی کنیم. به این دلیل است که گفته می شود ما تجربه آگاهانه ای از تاثیر افعال در روحیات خود نداریم و این موجب شرمندگی انسان است که از دل و باطن خود خبری نداشته باشد. ولی واقعیت این است که اعمالی که ما انجام می دهیم با سایر چیزها ارتباط دارد. در این زمینه، شواهد فراوانی وجود دارد، چه از حضرات معصومین علیهم السلام و چه از تربیت شدگان مکتب آنان. آنها گاهی فقط با توجه به ظاهر کسی، آثار اعمال او را در وجودش می یافتند و از سعادت یا شقاوت روحی او آگاه می گشتند; یعنی می فهمیدند که او کار خوبی انجام داده یا مرتکب خطا و لغزش شده است. اگر ما نمی توانیم این گونه مسائل را تجربه کنیم نباید آنها را انکار نماییم. اینها واقعیتهایی است که شواهد نقلی و تعبدی فراوانی بر آنها وجود دارد و تجربه هایی که از اولیای خدا در این زمینه ها به ما رسیده شاهد خوبی بر این مدعاست. بنابراین، چون ما این رابطه را نمی توانیم به درستی کشف کنیم به عالم آخرت راه پیدا نکرده ایم که ببینیم در آنجا چه می گذرد و باطن خود را هم نشناخته ایم تا ببینیم که اعمال ما چه تاثیری در باطن ما می گذارد. لذا، چون ما نمی توانیم این رابطه را آن گونه که هست بیاییم باید آن را تعبدا بپذیریم. این راه برای همه مؤمنان باز است که آنچه را خدا، پیامبر او و ائمه علیهم السلام فرموده اند، بپذیرند. از آیات و روایات و بیانات اهل بیت علیهم السلام و شاگردان واقعی آنها، به خوبی استفاده می شود که بین کارهای نیک و بین کمالات نفس و سعادت اخروی رابطه ای حقیقی وجود دارد. اگر بخواهیم از این نیز جلوتر برویم راه مسدود نیست و شاید این کار مطلوب هم باشد که انسان تفکر کند واز راه تعقل، تا آنجا که ممکن است، حقایق را درک نماید. بر اساس همین غریزه خدادادی است که انسانها دوست دارند تا آنجا که ممکن است عقل خود را به کار گیرند و تا جایی که عقلشان یاری می کند حقایق را بفهمند. این کار مطلوبی است، به شرط آنکه آدمی مرز خود را بشناسد و بلندپروازی نکند. سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر بین سعادت و کمال اتحاد مصداقی وجود دارد; گاهی می گوییم: تزکیه، موجب کمال نفس می گردد و گاهی نیز می گوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس می شود. بین سعادت و کمال چه رابطه ای وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوم اند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لکن لذتی بیشتر و پایدارتر از دیگر لذتها. کسی را سعادتمند می گوییم که از زندگی خویش لذت بیشتری ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانی که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهی هستند، با اختلاف مراتبی که دارند، چون لذتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» می گویند. سعادت واقعی در آخرت تحقق پیدا می کند; «فمنهم شقی وسعید; فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق... واما الذین سعدوا ففی الجنة.» (هود: 105 - 108) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصی نیز در مورد برخی از مراتب تزکیه وارد شده است; مثلا، خداوند درباره سحرخیزی در قرآن می فرماید: «فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین » (سجده:17) یا در باره مؤمنانی که در بهشت اند، می فرماید: «وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین.» (زخرف: 71) همان گونه که پیداست، لفظ «لذت » در متن آیه اخیر نیز آمده است. از نظر قرآن، جای شبهه ای نیست که کسانی که اهل تزکیه باشند به این گونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقا و عقلا بین این دو، رابطه ای وجود دارد؟ یعنی آیا کسی که کاملتر باشد ضرورتا باید سعادت و لذت بیشتری داشته باشد؟ یا ممکن است کسی به کمال والایی دست پیدا کند ولی هیچ گاه به لذتی نرسد؟ آیا چنین چیزی ممکن است یا نه؟ می توان گفت که اصولا لذت وقتی حاصل می شود که انسان به چیزی که ملایم با آن قوه خاصش می باشد، نایل گردد. به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خویش، از لمس کردن شی ء نرمی که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگاری داشته باشد، لذت می برد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذت نمی کند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونه ای با نفس مان ملایمت دارد، لذت می بریم و هر آنچه که لذتی برای ما ایجاد نکند ملایمتی بانفس مان ندارد. پس حقیقت لذت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معنای «نایل شدن به چیزی » و هم به معنای «درک کردن و آگاه شدن از چیزی » است. به تعبیر ساده، می توان گفت: لذت، حالتی نفسانی و روانی است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزی که مطلوب اوست، برایش حاصل می شود. بنابراین، هر یک از اعضای ما لذتش با دیگری متفاوت است و لذت هر یک از قوا غیر از دیگری است. عقل و سایر قوای باطن انسان نیز لذتی خاص خود دارند. اگر به درک حقایقی که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذت عقلانی ما می شود. گاهی، برخی آنچنان از درک حقایق لذت می برند که همه لذتهای دیگر را فراموش می کنند. در باره زندگی بسیاری از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذتهای زندگی خود را فدای لذتهای عقلانی خود کرده بودند. لذتی که آنان از کشف حقایق می بردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بی خوابی، گرسنگی و سایر مشکلات را به راحتی تحمل می کردند. این مطلب نیاز به تفصیل دارد; اما اجمالا، وقتی حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودی کاملتر شدن وجود برایش ملایم ترین چیزهاست. این مطلب با قدری تامل روشن می شود. هر موجود ذی حیاتی را در نظر بگیرید اولا، تا آنجا که توان دارد تلاش می کند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتی حشرات، را ملاحظه کنید وقتی آسیبی به آنها وارد شود ساعتها برای زنده ماندن فعالیت می کنند تا جسم نیمه جان خود را حفظ نمایند. مثلا حیوانی که در دامی گرفتار می شود تا وقتی امیدی برای زنده ماندن دارد از تلاش برای رهایی دست برنمی دارد. این شاهدی است بر این مطلب که هر موجود زنده ای حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد. در مورد انسان نیز چنین است; ما بسیاری از چیزها را دوست داریم ولی این چیزها وقتی برای ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذتی ازآنها برای ما حاصل می شود؟ بنابراین، حیات، سلامتی و تکامل وجود از هر چیزی مطلوبتر است. لذا، می بینیم که اگر به کسی توهین کنند، که مثلا، «فهم نداری » یا«شعور نداری » یا مانند آن، گاهی چنان دچار ناراحتی می شود که ممکن است برای مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است که انسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات،کسی به او بگویدکه «کمال نداری » ناراحت می شود. حتی اگر به جاهلی بگویند که «علم نداری » ناراحت می شود، با اینکه خودش هم می داند که جاهل است; ولی از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج می برد; زیرا فطرتا نقص برای انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد. از اینرو، آنچه که به انسان مربوط می شود جهات عدمی اش برای او مذموم و منفور و جهات وجودی اش برای او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتی و مانند آن لذت می برد و از جهل، زشتی، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتی خود احساس لذت نمی کنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم; وقتی مریض شویم قدر لذت از دست رفته خود را می فهمیم; چون فقدان آن را احساس می کنیم. لذا، وقتی انسان به کمال وجودی خود توجه می کند به گونه ای احساس لذت می کند که چنین لذتی از هیچ چیز دیگری به او دست نمی دهد. این گونه لذتها اصیل اند; اما چیزهای دیگر، با واسطه برای انسان ایجاد لذت می کنند; مانند عشقهای مجازی. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش می باشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، برای نیل به این مقصود، حاضر به فداکاری هم می شود تا جایی که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دست بدهد. پس انسان یا هر موجود ذی حیات دیگری اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهری باشد و چه کمالات باطنی. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانی و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفی، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، می گوییم وقتی کمال برای انسان حاصل شود بالاترین لذتها را به دست آورده است. سعادت چیست؟ سعادت همان لذت است، اما قوی تر و پایدارتر. اگر انسان کمالی پیدا کند از آن لذت می برد. چنانچه این کمال ثابت و قوی باشد لذتش بیشتر خواهد بود. خداوند در توصیف حال مردمان، آن هنگام که به جهان آخرت وارد می شوند، می فرماید: «اسمع بهم وابصر یوم یاتوننا»; (مریم: 38) آنان وقتی بر ما وارد می شوند چقدر شنوا و بینا هستند! به عبارت دیگر، با آوردن «اسمع » و «ابصر» می خواهد بگوید که وقتی از این عالم می روند سراپا ادراک می شوند، تمام وجودشان چشم و گوش می شود و غفلت درآنجا معنایی نخواهد داشت. بنابراین، در چنان عالمی، اگر انسان به مرحله توجه دایمی رسیده باشد بالاترین لذتها را از نعمتهای اخروی خواهد برد. تزکیه چیست؟ «تزکیه » به عنوان یک فعل متعدی - نه مصدر فعل مجهول که حاصل فعل باشد - شناخته می شود. مصدر فعل متعدی به دو شکل به کار برده می شود: یکی مصدر فعل معلوم و دیگری مصدر فعل مجهول. لذا، تزکیه را گاهی به معنای «تزکیه کردن » و گاهی به معنای «تزکیه شدن » به کار می بریم. طبق معنای دوم، حالت طهارت و رشد و کمالی که برای انسان حاصل می شود همان تزکیه است. اما طبق معنای اول، به عملی که انسان انجام می دهد تا آن حالت برایش پدید آید تزکیه گفته می شود. «تزکیه » در زبان فارسی، معادل دقیقی ندارد; اما می توان گفت «حذف زواید و چیزهای مضر و پدید آمدن رشد و فزونی در چیزی » تزکیه است. «زکات » نیز به همین معناست. نتیجه تزکیه - به معنای فعل متعدی - کمال است; مانند درختی که اگر زواید آن را حذف کنیم رشد می کند و به کمال می رسد. بنابر این، با زبان فلسفی، می توان گفت که تزکیه یعنی کامل کردن نفس و حذف نواقص و زواید که نتیجه آن حصول کمال برای نفس است. با این بیان، می توان نتیجه تزکیه را حصول کمال برای نفس دانست. حصول کمال نیز مستلزم حصول لذت می باشد. با توجه به اینکه کمالات کسب شده پس از مرگ هم باقی می ماند و در عالم آخرت، شناخت یقینی و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دایمی خواهد بود. البته کمال نیز مراتبی دارد; پایین ترین مرتبه آن ورود به بهشت و سکونت در نازلترین درجات آن است. مراتب اعلای آن را عقل ما نمی تواند تصور کند; آنجا مراتبی است که مخصوص رسول اکرم و ائمه علیهم السلام است. شیعیانی که به طور کامل، از آنها پیروی کرده باشند نیز با آنان خواهند بود، همان گونه که در روایات نیز، بعضا آمده است که مثلا، اگر کسی فلان کار را انجام دهد در بهشت با ما همنشین خواهد بود. لازم به ذکر است که «با آنها بودن » به معنای مساوات در درجات و مقام آنان نیست، بلکه مانند آن است که میهمان و میزبان، هر دو بر سر یک سفره می نشینند; اما یکی میهمان است و دیگری میزبان; میزبان هر چه دارد از آن خودش می باشد، در حالی که میهمان هر چه دارد ملک دیگری است. آن مقام اصالتا برای رسول اکرم و خاندان معصومش علیهم السلام می باشد. دیگران اگر به درستی از آنها پیروی کرده باشند به آنها ملحق می شوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در یک درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددی بین این دو مرحله وجود دارد. بین این دو مرتبه، به قدری فاصله زیاد است که برای ما قابل تصور نیست. امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، با آن همه عبادتی که انجام می داد; روزها در راه اعتلای اسلام شمشیر می زد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و نیمه های شب تا به صبح با خدا راز و نیاز می نمود، او که در وصف مجاهدتهایش در جنگ خندق، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «لضربة علی خیر من عبادة الثقلین »، (1) پس از شصت سال عبادتی این چنین، به درگاه خدا زار می نالد که «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطریق.» (2) او کسی است که می داند مراتب کمال انسانی تا کجا ادامه دارد و انسان تا کجا می تواند سیر کند. ائمه علیهم السلام نقطه اوج کمال انسانی و بالاترین درجات قرب به خدا را می دیدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاینرو، با تمام عبادتهایی که داشتند، از کمی زاد و توشه خود و دوری راه شکایت می کردند. هدف نهایی این نیست که از جهنم نجات پیدا کنیم; باید همتمان بیش از این باشد. با وجود این، اگر همین حاجتی که از او می خواهیم، که ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همین یک دعایمان مستجاب شود از همه چیز برایمان بیشتر ارزش دارد، همان گونه که در مناجاتها و دعاهای ائمه،علیهم السلام بر این نکته بسیار تاکید شده است. اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله از جمله موضوعاتى كه قرآن مجيد آن را به عظمت ياد نموده: خوش اخلاقى پيغمبر اكرم اسلام ميباشد، چنان كه در: (سوره قلم)، آيه 4 راجع به اخلاق آن حضرت ميفرمايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ و حتما تو داراى يك خلق بزرگى ميباشى».(1) اخلاق پيامبر مطابق و هماهنگ با قرآن بود. خداوند او را به مثل اين سخنان تربيت كرد كه: و آيات ديگر، سپس خداوند سيماى ظاهر و نهان آن حضرت را كامل نمود، و او را چنين ستود: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ و تو قطعا اخلاق عظيم و برجستهاى دارى». (سوره قلم/4) آرى فضل بیكران خداوند را بنگر كه چگونه عطا كرد و سپس ستود. سپس پيامبر صلی الله علیه و آله به انسانها آموخت كه خداوند ارزشهاى اخلاقى را دوست دارد، و انحرافات و لغزشهاى اخلاقى را دشمن دارد، و فرمود: «بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق؛ من براى آن به رسالت مبعوث شدم كه ارزشهاى اخلاقى انسانها را تكميل كنم.» سپس همه انسانها را با تأكيد و ترغيب فراوان به رعايت ارزشهاى اخلاقى فراخواند.(2) سعيد بن هشام مىگويد: به عايشه گفتم: اى امالمؤمنين، لطفا درباره اخلاق پيامبر برايم صحبت بدار، گفت: مگر قرآن نخواندهاى؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق پيامبر همانست يعنى تمام اخلاق پسنديده قرآنى را عمل ميفرمود، اين حديث را مسلم در صحيح خود آورده است. يزيد بن بابنوس مىگويد:به عايشه گفتيم: اخلاق رسول خدا چگونه بود؟ گفت: اخلاق پيامبر همان اخلاق قرآن بود سپس ده آيه اول سوره مومنون را خواند و گفت اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله اين چنين بود. ابودرداء هم مىگويد: از عايشه درباره اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله پرسيدم. گفت: اخلاق او همان اخلاق قرآن بود. از آن چه قرآن را خشنود سازد راضى بود و از آن چه قرآن را خشمگين سازد خشمگين مىشد. عطيه عوفى در تفسير آيه «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» آيه 4 سوره 68 مىگويد: منظور ادب قرآنى است، يعنى پيامبر صلی الله علیه و آله مودب به آداب قرآنست. از انس روايت است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه و آله خوش خلقترين مردم بود من برادر كوچكى داشتم كه تازه او را از شير گرفته بودند و او را مواظبت ميكردم كنيهاش ابوعمير بود، پيامبر چون او را مىديدند مىگفتند از شير گرفتن چه بر سرت آورده است؟ و با او بازى ميفرمود. اين روايت را هم مسلم در صحيح خود آورده است. از ثابت، از انس روايت است كه مىگفت: پيامبر صلی الله علیه و آله زيباتر و بخشندهتر و شجاعتر مردم بود. مسلم و بخارى هر دو نفر اين حديث را نقل كردهاند. على بن احمد بن عبدان از انس روايت مىكند كه مىگفت پيامبر صلی الله علیه و آله هرگز دشنام نميداد، ناسزا نمىگفت و لعن و نفرين نمىفرمود، به هنگام بازخواست حداكثر به طور شوخى مىگفت فلانى را چه ميشود چرا كوتاهى مىكند. اين حديث را هم بخارى در صحيح خود آورده است. عبدالله بن عمر هم مىگفت: پيامبر هرگز ناسزا نمىگفت و دشنام نميداد، همواره مىگفت گزيدهترين شما آنهايى هستند كه خوش خلقترند. ابوعبدالله جدلى مىگويد: از عايشه درباره اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله پرسيدم، گفت: هرگز دشنام و ناسزا نمىگفت. در كوچه و بازار بلند صحبت نميكرد، بدى را با بدى پاداش نمىداد بلكه همواره عفو و گذشت مىفرمود.(3) يزيد بن هارون و اسحاق بن يوسف ازرق هر دو از زكرياء، از ابواسحاق، از ابوعبدالله جدلى نقل مىكند كه مىگفته است از عايشه پرسيدم اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله در خانه چگونه بود؟ گفت: از همه مردم نيك خلقتر بود نه دشنام مىداد و نه ياوهگو بود و نه در كوچه و بازار اهل هياهو، بدى را با بدى پاداش نمىداد بلكه عفو مىفرمود و گذشت مىكرد.(4) امام على عليه السلام در بيان احوال و اخلاق پيامبر خدا میفرماید: ...هيچ گاه دو كار براى او (پيامبر صلى الله عليه و آله) پيش نيامد، مگر اين كه دشوارترينِ آن دو را برگزيد.(5) الطبقات الكبرى به نقل از عايشه، در پاسخ اين سؤال كه: اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله در محيط خانه چگونه بود؟ فرمود: خوشخوترينِ مردمان بود. نه دشنام مىداد و نه بدزبانى مىكرد و نه در كوچه و بازار، هياهو به راه مىانداخت و نه بدى را به بدى جبران مىكرد؛ بلكه مىبخشيد و گذشت مىكرد.(6) اشعار زيبا در وصف اخلاق پيامبر صلی الله علیه و آله رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمود: من به اخلاق نيك و پسنديده برانگيخته شدهام. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند رسول خويش را به اخلاق نيك و پسنديده مخصوص گردانيد، شما هم خود را بيازماييد، اگر آن اخلاق نيك در شما بود خداى را سپاس گفته و از او بخواهيد تا آن را در شما بيفزايد. سپس امام عليه السلام آنها را بدين ترتيب ده خصلت شمرد: يقين، قناعت، صبر، شكر، بردبارى، خوشخلقى، سخاوت، غيرت، شجاعت و جوانمردى.(8) نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ بنده خوش آمدید موضوع وبلاگ اخلاق اسلامی می باشد وسعی کردم به طور مختصری و مفیدی اطلاعاتی در این مورد در اختیار شما بازدید کنندگان قرار دهم،امیدوارم مفید واقع شود. با تشکر فراوان آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||||
|